معرفی بررسی و نقد محصول
داستان کتاب The Humans انسان ها
وونادورین یک سیاره خیلی خیلی دور، با خیلی خیلی سال نوری اختلاف با سیاره ما است. اما یک چیز جالب در مورد آن ها این است که برخلاف تصور شما سبز نیستند، بلکه روی پوستشون لکه های بنفش و ارغوانی دارند و نمیدونم چه حکمتیه که نیمی از موجودات فضایی ای که من باهاشون تو فیلما و کتابا آشنا شدم، بینی ندارن!!
در وونادورین هیچ کس نمی میرد. دردی نیست. همه چیز زیباست. تنها مذهب ریاضیات است. خانواده ای نیست. میزبان ها هستند – آنها دستورات را صادر می کنند – و همهی آن دیگران هستند. پیشرفت ریاضیات و امنیت جهان دو موضوع مورد توجه اند. نفرت وجود ندارد. نه پدر هست و نه پسر. مرز مشخصی بین زیست شناسی و تکنولوژی نیست. همه چیز بنفش است.
اما فکر نکنید چه معرکه! چون اصلا هم اینطور نیست. اجازه بدید نظر یک وونادورینی عاشق را در این مورد با هم مرور کنیم:
ملال آور است، ملال آورترین زندگی است که می توانی تصور کنی. اینجا تو درد داری و از دست دادن، بهایش این است، اما، پاداش می تواند فوق العاده باشد .
موجود فضایی ای که او را به منظور انجام یک ماموریت به زمین فرستاده بودند، ماموریت جلوگیری از دستیابی انسان ها به اثرات حل معادلهی ریمن! گویا معادلهی ریمن یه مسئلهی حل نشده در ریاضیات است.
پروفسور اندرو مارتین بالاخره موفق می شود این مسئله را حل کند اما متاسفانه اجل وونادورینی مهلت نمی دهد و موجودات فضایی جلوی پیشرفت بشریت را می گیرند. اما همه چیز اونجوری که آن ها میخواستند پیش نمی رود، چون وونادورین ما درگیر احساسات و عواطف انسانی میشه و ترجیح میده به جای اینکه بنفش و فناناپذیر باشه، عاشق و انسان باشه.
درباره کتاب The Humans انسان ها
کتاب The Humans انسان ها یک آینه است، یک آینه که به شما ریز رفتارهای انسانی و عملکرد اجتماعی و فعالیت هایی که شاید به قدری عادی اند که اصلا به چشم نمی آیند، روا نشان می دهد.
من حتم دارم این کتاب را یک موجود فضایی نوشته است، حتم دارم، حتی گمان هم نمیکنم! یک موجود فضایی وونادورینی که اسم خودش را گذاشته مت هیگ و تجربه های زندگی روی زمین را با همنوعانش شریک شده است!!
در مجموع همون طور که خود داستان هم اشاراتی می کند، سبک کتاب بیشتر رئالیسم جادویی است تا علمی تخیلی. اصلا شاید فک کردن به همین رئالیسم جادویی کتاب انسان ها است که خواننده را هیجان زده می کند و آدرنالین مورد نیاز برای یه کله خواندن کتاب را فراهم می کند.
اگر دارید با خودتون فکر می کنید که کتابایی با تم آدم فضایی مورد علاقهی شما نیست سخت در اشتباهید، چون تا به حال یک آدم فضایی عاشق رو از نزدیک نخوندید! ( بیشتر شبیه یه رمان عاشقانه است تا هرچیز دیگه ای!)
قسمتی از متن کتاب The Humans :
بعضی ادم ها نه فقط خشونت را دوست دارند، بلکه آن را تمنا می کنند، نه فقط برای اینکه درد را می خواهند، بلکه چون همان موقع هم درد دارند و می خواهند با نوع کمتری از درد حواسشان از آن پرت شود.
قسمت هایی از متن کتاب The Humans انسان ها
لازم نیست استاد دانشگاه بشوی، مجبور نیستی هیچ چیزی بشوی. به خودت فشار نیاور. با احتیاط جلو برو و تا وقتی حس نکردی چیزی مناسب است احتیاط را کنار نگذار. شاید هیچ چیز مناسب نباشد. شاید تو جاده ای نه مقصد. عیبی ندارد، جاده باش. اما مراقب باش این جاده برای از پنجره به بیرون نگاه کردن چیزی داشته باشد.
تو با جست و جوی معنای زندگی به شادمانی دست پیدا نمی کنی. معنا سومین چیز مهم است. بعد از دوست داشتن و وجود داشتن.
دلیل وجود داشتن عشق این بود که به تو کمک کند جان به در ببری. برای این بود که معنا را فراموش کنی. دست از جست و جو برداری و شروع کنی به زندگی کردن. معنی اش این بود که دست کسی را بگیری که برایش اهمیت قائل و در زمان حال زندگی کنی. گذشته و آینده توهم بود.
عشق همه چیز انسان هاست اما آنرا درک نمی کنند. اگر درک می کردند، ناپدید می شد. تنها چیزی که میدانم این است که چیز ترسناکی است. انسان ها از آن می ترسند و به همین دلیل مسابقه ی تلویزیونی اجرا می کنند تا ذهن شان را از آن منحرف کرده و به چیز دیگری فکر کنند. عشق ترسناک است چون با قدرت شدیدی شما را به درون خود میکشد، سیاهچاله کلان جرمی که از بیرون هیچ اهمیتی ندارد، اما از درون هر چیز منطقی را که می دانید، زیر سوال می برد. باعث میشود کارهای احمقانه کنید، چیزهایی که برخلاف هر منطقی است. انتخاب اضطراب به جای آرامش، فناپذیری به جای جاودانگی و زمین به جای وطن.
در هر زندگی یک لحظه است. یک بحران. بحرانی که می گوید: آنچه من به آن اعتقاد دارم اشتباه است. این برای هر کس اتفاق می افتد، تنها تفاوت این است که این آگاهی چطور آدم ها را تغییر می دهد. در بیشتر موارد، نتیجه اش به سادگی دفن آن آگاهی و تظاهر به این است که آنجا نیست. انسان ها این طوری پیر می شوند. این چیزی ست که در نهایت چهره شان را چروکیده و پشت شان را خمیده می کند و دهان و جاه طلبی شان را تحلیل می برد. سنگینی انکار. اضطراب ناشی از آن. این در انسان ها منحصر به فرد نیست. بزرگ ترین اقدام شجاعانه یا دیوانگی که هر کس قادر است انجام بدهد، تغییر است.
فکر می کنند خدا همیشه طرف آن هاست، حتی اگر طرف آن ها در تضاد با بقیه ی هم نوعان شان باشد. آن ها نمی توانند در مورد دو واقعه بسیار مهم که به صورت زیستی برایشان اتفاق می افتد – تولید مثل و مرگ- به توافق برسند. تظاهر می کنند می دانند پول برایشان خوشبختی نمی خرد، با این حال هر بار پول را ترجیح می دهند. در هر فرصت ممکن چیز های معمولی را می ستایند و عاشق این اند که شاهد بدشانسی دیگران باشند. آن ها بیشتر از صد هزار نسل روی این سیاره زندگی کرده اند و با این حال هنوز نمی دانند واقعا کی هستند و واقعا چطور باید زندگی کنند. در حقیقت، آنها حالا کمتر از گذشته می دانند.
آنها می توانند اتومبیلی را هر روز سی مایل برانند و به خاطر بازیافت چند قوطی خالی مربا نسبت به خودشان احساس خوبی داشته باشند. آن ها نمی توانند در مورد اینکه صلح چیز خوبی است، حرف بزنند، با این حال جنگ را با شکوه ندانند. آن ها می توانند مردی را سرزنش کنند که زنش را بر اثر خشم کشته اما سرباز بی تفاوتی را که با انداختن یک بمب صد بچه را می کشد، ستایش کنند.
نظرات مشتریان
.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه ارسال کنند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.