خلاصه داستان

در زندگی هر کسی، لحظه‌ای وجود دارد که یک تصمیم کوچک می‌تواند همه چیز را تغییر دهد. برای لاریسا (Larissa)، این لحظه وقتی فرا می‌رسد که پس از یک کنسرت، انتخاب می‌کند با چه کسی به خانه بازگردد. آن شب، او بدون اینکه بداند، با مردی کامل آشنا می‌شود: کریس (Chris). لاریسا و کریس دوستان فوق‌العاده‌ای هستند؛ آن‌ها یک یورکی نجات‌یافته کمی دیوانه را با هم بزرگ می‌کنند، کتاب‌های مورد علاقه‌شان را به اشتراک می‌گذارند و حتی در مورد نان‌ها (پمپرنیکل برنده است!) بحث می‌کنند. زندگی‌شان پر از خنده و راحتی است، اما یک راز بزرگ وجود دارد: لاریسا عاشق کریس است.

کریس، مردی جذاب و مراقب، همیشه برای لاریسا بوده، اما او نمی‌داند که احساسات واقعی پشت این دوستی نهفته است. لاریسا از ترس از دست دادن دوستی‌شان، عشقش را پنهان نگه داشته و به یک رابطه سطحی با مرد دیگری تن می‌دهد. اما وقتی گذشته و حال با هم برخورد می‌کنند، لاریسا باید با انتخاب‌های سخت روبرو شود: آیا جرأت اعتراف به عشق واقعی‌اش را دارد، یا اجازه می‌دهد ترس او را از شادی دور کند؟

ابی خیمنز با طنز هوشمندانه، شخصیت‌های واقعی و بررسی تم‌هایی مانند دوستی، عشق ممنوعه، خانواده و انتخاب‌های زندگی، داستانی می‌سازد که هم خنده‌دار است و هم دلخراش. این رمان نه تنها یک داستان عاشقانه است، بلکه نگاهی عمیق به پیچیدگی‌های روابط انسانی می‌اندازد.