کاربران عزیز، تمامی کتاب های زبان اصلی سایت بدون سانسور و متن کامل می باشد
معرفی بررسی و نقد محصول
کتاب دیسیپلین سرنوشت است نوشته رایان هالیدی – خلاصه و نقل قول اثر رایان هالیدی Ryan Holiday
فهرست مطالب کتاب Discipline Is Destiny
سه غذای آماده
1. کمال گرایی یک رذیله است – Perfectionism Is a Vice
2. آرمان رواقی: مارکوس اورلیوس – The Stoic Ideal: Marcus Aurelius
3. مدارا با دیگران، سختگیر با خود – Tolerant with Others, Strict with Yourself
نقل قول های برجسته در انضباط سرنوشت است
سه غذای آماده
توجه: موارد زیر گزیدهای از کتاب Discipline Is Destiny «دیسیپلین سرنوشت است: قدرت کنترل بر خود» اثر رایان هالیدی است. قسمت هایی با علامت “MV” نظرات من برای زمینه، وضوح یا خوانایی هستند.
کتاب Discipline Is Destiny اثر Ryan Holiday
1. کمال گرایی یک رذیله است
در زمستان 1931، مارتا گراهام ناامیدانه درگیر یک سریال رقصی بود که او طراحی کرده بود به نام تشریفات، با الهام از فرهنگ مایاها و آزتک ها. او که یک کمال گرا بدنام بود، از تکمیل رقص ناامید شد. گراهام که نگران، خودانتقادگر و احساس گناه بود که کمک هزینه تحصیلی گوگنهایم خود را به هدر داده است، متقاعد شده بود که نمی تواند انتظارات شهرت روزافزون خود را برآورده کند، چه برسد به تصوری که در ذهن خود داشت. او با تاسف به خود زمزمه کرد: “زمستان از دست رفت.” «کل کار زمستان از دست رفته است. سالم را نابود کردم این کار خوب نیست.» با وجود اینکه رقصندگانش آن را دوست داشتند، با وجود اینکه بدن و روح خود را به آن متعهد کرده بودند، تنها چیزی که او می توانست ببیند این بود که چه چیزی باید تغییر کند. تنها چیزی که او میتوانست ببیند این بود که راههایی بینقص نبود. و او را در نوعی زندان خلاق به دام انداخت.
کتاب نظم و انضباط سرنوشت است توسط رایان هالیدی
این سرنوشت غم انگیز بزرگان در زمینه های مختلف است. موفقیت آنها بر اساس استانداردهای فوقالعاده بالای آنها شکل میگیرد – اغلب بالاتر از آن چیزی که هر کسی، از جمله مخاطب یا بازار، میتواند بخواهد – اما این فضیلت همچنین یک رذیله وحشتناک است، نه تنها آنها را از لذت بردن از آنچه به دست آوردهاند باز میدارد، بلکه آن را غیرممکن میکند. برای ارسال چیز بعدی زیرا هرگز به اندازه کافی خوب نیست. زیرا همیشه کارهای بیشتری می توانند انجام دهند. زیرا با کاری که دفعه قبل انجام داده اند، مطابقت ندارد.
داوینچی اینگونه بود و تقریباً به طور سریالی قادر به اتمام نقاشی هایش نبود. استیو جابز قبل از اخراج از اپل در انتشار مکینتاش گیر کرد. زندگینامهنویس رالف الیسون، رماننویس، از کمالگرایی صحبت میکند که چنان رگهای مرد را «مسدود» میکرد که در یک مورد، الیسون چهل پیشنویس از بیانیهای کوتاه درباره یکی از کتابهای خودش تهیه کرد – کتابی که او دههها زندگی و نفس کشیده بود. و باید می توانست در چهل دقیقه چکش بزند. نتیجه غم انگیز این بود که الیسون با وجود نوشتن حدود 19 اینچ از صفحات دستنوشته بیهوده در طول سالیان، هرگز دنبالهای از شاهکار خود، مرد نامرئی، منتشر نکرد. چی بود؟ تواضع بود؟ وسواس به درست کردن چیزهای کوچک؟ نه، اینها بهانه های اطمینان بخشی است که ما برای چیزی که اغلب نوعی خودشیفتگی و وسواس است می آوریم. ما متقاعد شدهایم که همه آنقدر به کاری که ما انجام میدهیم اهمیت میدهند که گیر میافتیم. ما به خود می گوییم این خود انضباطی است در حالی که در واقع خودآگاهی است.
همانطور که می گویند، راه دیگری برای املای “کمال گرایی” p-a-r-a-l-y-s-i-s است. وسواس در به دست آوردن کامل آن، جنگل را برای درختان از دست می دهد، زیرا در نهایت بزرگترین از دست دادن همه این است که نتوانید گلوله خود را از بین ببرید. آنچه را که ارسال نمی کنید، چیزی که برای آزاد کردن و امتحان کردن آن بسیار می ترسید یا سختگیر هستید، طبق تعریف، یک شکست است. علتش فرقی نمی کند، خواه از اهمال کاری باشد یا کمال گرایی، نتیجه یکی است. تو انجامش ندادی رواقیون به ما یادآوری میکنند: ما نمیتوانیم یک کار را رها کنیم، زیرا از تکمیل آن ناامیدیم. تلاش نکردن چون مطمئن نیستید که میتوانید برنده شوید، مطمئن نیستید که آیا همه آن را دوست خواهند داشت یا نه، یک کلمه هم برای آن وجود دارد: بزدلی. ما باید آنقدر شجاع باشیم که بتوانیم در آن سرباز باشیم. به آن ضربه بزنید. تا نوبت ما را بگیریم. پا به میدان بگذاریم، حتی اگر ببازیم. برای انجام این کار نیز باید آنقدر قوی باشیم.
مطمئناً، شما می خواهید به سرهم بندی کردن ادامه دهید، به اصلاحات ادامه دهید، مشکلات را در ذهن خود حل کنید. اما باید بتوانید جلوی خود را بگیرید و بگویید بالاخره این کار انجام شد. و اگر به تنهایی نمیتوانید این کار را انجام دهید، اگر با آخرین مایل پروژههای خود مشکل دارید، یا اگر میدانید که میتوانید طعمه کمالگرایی شوید، آیا نظم و انضباط خود را برای یافتن شرکای دارید که میتوانند شما را کوتاه کنند. خاموش و تعادل شما را؟ مارتا مطمئناً به اندازهای موفق بود که اطرافش را با افراد متعصب و بلهگو احاطه کند، اما این کار را نکرد. او فهمید که اگر بخواهد کار بزرگی تولید کند به تأثیرات تعدیل کننده نیاز دارد – مشاوران خردمند و حامیان مورد اعتماد. به همان اندازه که رالف الیسون و داوینچی عالی بودند، به همان اندازه که هر دو از نبوغ خود برخوردار بودند، با این کار دست و پنجه نرم کردند.
2. آرمان رواقی: مارکوس اورلیوس
MV: در زیر نقل قولی است که من از دوره دکتر مایکل سوگرو در مورد فلسفه نقل کرده ام که به درستی شخصیت مارکوس اورلیوس را خلاصه می کند:
“لرد اکتون، فیلسوف و مورخ بزرگ انگلیسی، زمانی گفت: قدرت فساد می کند و قدرت مطلق فساد می کند. و این به طور کلی درست است. مشکل این تعمیم مارکوس اورلیوس است. مارکوس اورلیوس یک حاکم مطلق بود که به عنوان حاکم امپراتوری روم، قدرت مطلق بر زندگی و مرگ همه در جهان شناخته شده داشت.تقریباً همه امپراتوران روم زندگی مفتضحانه ای داشتند و خود را رسوا کردند. آنها بسیار بیشتر به ارضای اشتهای نفسانی خود، ارضای امیال خود و پرواز در خشم توجه داشتند. مارکوس اورلیوس استثنای ثابت و استثنایی برای تعمیم لرد اکتون است. در مورد مارکوس، قدرت فاسد نکرد. این به ما این امکان را داد که بفهمیم روح مارکوس اورلیوس چگونه بود. مردی را تصور کنید که تمام محدودیت های قانون، عرف و نظم سیاسی برای او برداشته شده است. او می تواند داشته باشد. هر چی می خواست اگر مردی در آن شرایط خوب رفتار کند، شما چیزی در مورد روح زیرین می دانید زیرا هیچ محدودیت بیرونی باعث نمی شود او مانند خودش رفتار کند. مارکوس اورلیوس یک نمونه از یک حاکم مطلق است که به گونه ای رفتار می کرد که خود را رسوا نمی کند.
MV: بازگشت به گزیدهای از کتاب Discipline is Destiny .
زیرا از طریق طرح جانشینی عجیب هادریان، مارکوس برادر ناتنی را به ارث برده بود که نقشش نامشخص بود. یک امپراتور با این رقیب احتمالی چه باید بکند؟ یک استاد رواقی باستان به امپراتور قبلی هشدار داده بود که هر وارث مرد دیگری را بفرستد و گفت: «نمیتوان سزار زیادی داشت». مارکوس فکر و اندیشه کرد و به راه حلی رسید که در تمام تاریخ به خاطر سخاوت و از خودگذشتگی اش بی نظیر بود، به معنای واقعی کلمه یک تناقض متحرک با این حکم بود که قدرت مطلق فاسد مطلق می کند: او برادر ناتنی خود را هم امپراتور نامید. با توجه به قدرت مطلق. . . اولین کاری که کرد این بود که نیمی از آن را بخشید.
مارکوس اورلیوس و برادر ناتنی اش نیز نمی توانستند متفاوت تر از این باشند. لوسیوس وروس با خودش چندان سختگیر نبود. معلوم نبود که او تا به حال کتاب فلسفی را انتخاب کرده باشد. آیا مارکوس خود را برتر می دانست؟ از مراقبههایش، تنها چیزی که از او میشنویم قدردانی است: «از اینکه برادری داشتم که داشتم. شخصیتی که من را به چالش کشید تا شخصیت خودم را بهبود بخشم. کسی که عشق و محبت او زندگی مرا غنی کرد.» گفته می شد که عظمت واقعی مارکوس اورلیوس این بود که دقت او فقط متوجه خودش بود. او «به انتظار جمهوری افلاطون نمی چرخید». مردم مردم بودند، او فهمید که کامل نیستند. او راهی برای کار با افراد ناقص پیدا کرد، آنها را در خدمت به خیر امپراتوری قرار داد، در جستجوی فضیلت هایی که از آنها تجلیل می کرد و رذیلت های آنها را پذیرفت، که می دانست در کنترل او نیست.
مارکوس به مجلس سنای به اصطلاح ثروت خانوادهاش گفت: «ما آنقدر دور هستیم که چیزی از خودمان داشته باشیم، که حتی خانهای که در آن زندگی میکنیم مال شماست.» یکی از تنها دستورات مستقیمی که از او به مجلس سنا می شنویم این بود که به برخی از دشمنان سیاسی او که کودتا کرده بودند، رحم کنند. اکثر دستورات مارکوس اورلیوس به جای خودش بود. رابین واترفیلد، مترجم او، مشاهده می کند که 300 مورد از 488 مدخل در مدیتیشن قوانینی هستند که مارکوس به خود داده است. او زود بیدار شد. او روزنامه نگاری کرد. خودش را فعال نگه داشت. او از سلامتی برخوردار نبود، اما هرگز گله و شکایت نکرد، هرگز آن را بهانه نکرد، هرگز اجازه نداد که بیش از حد لازم سرعتش را کاهش دهد. علیرغم ثروت و قدرتش، او متواضعانه زندگی کرد – با حفظ تعادل دشوار خویشتنداری در فراوانی، بیشتر دوران سلطنت خود را نه در کاخ های مرمری پر زرق و برق، بلکه در چادر ساده یک سرباز در جبهه گذراند. و وقتی کوتاه آمد یا خراب شد؟ سعی کرد خودش را بلند کند و به آن برگردد. همیشه بهترین کار را انجام دهد، حتی زمانی که خیلی سخت بود.
کتاب Discipline Is Destiny از Ryan Holiday
در اعماق طاعون آنتونین، زمانی که خزانه رم رو به اتمام بود، مارکوس یک فروش دو ماهه در چمن کاخ امپراتوری برگزار کرد و جواهرات و مجموعه هنری خود، ابریشم های همسرش و هر چیز دیگری را که می توانستند بدون آن زندگی کنند، فروخت. آیا راه های دیگری وجود داشت که او می توانست مشکلات مالی امپراتوری را حل کند؟ البته. او می توانست مالیات ها را افزایش دهد. او می توانست استان ها را غارت کند. او می توانست بر «نسخه» تکیه کند – تصرف املاک و اموال الیگارش های رم. او همچنین میتوانست قوطی را با لگد پایین بیاورد و این موضوع را به جانشینان خود واگذار کند. تقریباً هر امپراتوری قبل و بعد از او این راههای آسان را در پیش میگرفت و هرگز به آن فکر نکرد. در عوض مارکوس ضربه را زد. زیرا این کاری است که رهبران بزرگ انجام میدهند: آنها کار درست را انجام میدهند، حتی زمانی که – بهویژه وقتی – برایشان هزینه داشته باشد. وقتی مورد انتقاد قرار می گرفت، از آن ها کنار می کشید. او مجالی برای متکلم و تهمتزنان نداشت. مانند آنتونینوس، وقتی نشان داده شد که اشتباه می کند، اشتباه را پذیرفت و نظر خود را تغییر داد. زندگی پرمشغله و بی وقفه ای بود، اما او در درون آن سکون یافت و حتی توانست از تختخواب در چادرش، دور از کتابخانه اش، فلسفه بخواند. او سخت کار می کرد تا حضور داشته باشد، «هر دقیقه مانند یک رومی تمرکز کند»، افکارش را به خود جلب کند و حواس پرتی را تنظیم کند، کاری را که در مقابلش بود، هم با لطافت و هم با سرسختی که از قهرمانش آموخته بود، انجام می داد. هر چه که بود، او تمام تلاش خود را کرد – خواه به خاطر آن مورد تجلیل یا تحقیر قرار گیرد.
Discipline Is Destiny: The Power of Self-Control
او به خود یادآوری کرد: «لازم نیست این را به چیزی تبدیل کنی.» وقتی کسی کار اشتباهی انجام میدهد یا چیزی غیرواقعی درباره او میگوید، به خود یادآوری میکند. کاری کرد که از آن پشیمان بود. او سعی کرد انتخاب های زیبایی داشته باشد، سعی کرد بهترین ها را در بین مردم جستجو کند، سعی کرد خود را جای آنها بگذارد، سعی کرد با خدمت رهبری کند. این افتخار زندگی مارکوس بود که نه تنها انجام داد. نیازی به درخواست لطف از کسی نیست، اما هر زمان که کسی چیزی از او بخواهد – پول، نصیحت، دستی – می تواند سخاوتمند باشد. مارکوس در میان فراوانی، در میان دسیسه ها، این شعار زیبا را حفظ کرد و نگه داشت: «اعتدال بی بند و بار». پادشاه بودن یک چیز است، یک فیلسوف-شاه بودن یک چیز دیگر است و یک چیز دیگر یک فیلسوف-شاه خوب بودن. شخصیتی که مارکوس اورلیوس پرورش داد به گونهای بود که به جای موقعیتی که برای او افتخار میآورد، برای جایگاهش متمایز بود. شخص
خود ماندن در دنیایی که به دنبال همنوایی است، شجاعت می خواهد. مهار شدن در دنیای افراط و تفریط، که در آن به کسانی حمله میکنیم که در لذتهایی که ما عقلانی کردهایم و هوسهایی را که در خود بهانه کردهایم، غرق نمیشوند، مورد حمله و تمسخر قرار میگیریم و همچنین اعتدال میطلبد. آیا او هر از چند گاهی عصبانی می شد؟ البته. تعداد کمی از رهبران می توانند خلاف این را ادعا کنند. اما مورخان باستان هیچ مدرکی به ما ارائه نمی دهند که نشان دهد مارکوس همیشه انتقام جو، کوچک، ظالم یا خارج از کنترل بوده است. سلطنت او عاری از رسوایی، اعمال شرم آور و فساد بود. آیا این یک نوار بسیار پایین نیست؟ نه زمانی که شما آن را با فهرست بیمارگونه و وحشیانه جنایات و بلایایی که پیشینیان و جانشینان او جمع آوری کرده اند مقایسه کنید، تا امروز، جایی که به نظر می رسد سخت ترین چیز در جهان پیدا کردن یک فرد صادق و شایسته در موقعیتی است. رهبری قابل توجه اگرچه مارکوس شخصیت خوبی داشت، اما میدانست که شخصیت چیزی است که باید دائماً روی آن کار کرد و دائماً بهبود یافت. او فهمید که لحظه ای که از تلاش برای بهتر شدن دست می کشیم، لحظه ای است که شروع به بدتر شدن تدریجی می کنیم. پس از درگذشت آنتونینوس، او مادام العمر به تحصیل فلسفه ادامه داد و با فروتنی الواح خود را جمع کرد و حتی در سنین پیری به مدرسه رفت. او هرگز نمیخواست یادگیری را متوقف کند، هرگز نمیخواست بهتر شدن را متوقف کند.
او دنبال چه بود؟ این سرنوشت او چه بود؟ البته این یک ایدهآل غیرممکن بود، اما کار زندگی او حرکت به سمت مکانی بود که «هرگز تحت تأثیر لذت یا درد قرار نگیرد، هنگام انجام عمل، هدفمند، فارغ از صداقت یا تقلب، و هرگز وابسته به عمل یا عمل نباشد. انفعال از هر کس دیگری.» یا همانطور که او در جایی دیگر توضیح داد، «اتکاء به خود و مصونیت غیرقابل انکار در برابر تاسهای ثروت».
Discipline Is Destiny by Ryan Holiday
3. مدارا با دیگران، سختگیر با خود
کاتوی کوچک به اندازه پدربزرگش سختگیر بود. نسبت به ثروت بی تفاوت بود. او لباس معمولی می پوشید و با پای برهنه و سربرهنه در اطراف رم قدم می زد. در ارتش با سپاهیانش روی زمین می خوابید. او هرگز دروغ نگفت. او هرگز به راحتی به خودش نمیرفت. این عبارت در رم به این شکل درآمد: ما نمی توانیم همه کاتوس باشیم. هیچ کس غیرممکن بودن استانداردهای کاتو را مانند برادر خود کاتو، کاپیو، نشان نداد. او عاشق تجمل بود و عطرها را دوست داشت و همراهی کرد که کاتو هرگز به خودش اجازه نمی داد. با این حال، کاتو در اعتدال خود به اندازه کافی متواضع بود و به خاطر داشت که به دلیلی به آن نظم و انضباط شخصی گفته می شود. در حالی که ما خود را به بالاترین استانداردها می دانیم – و امیدواریم که رفتار خوب ما مسری باشد – نمی توانیم انتظار داشته باشیم که دیگران مانند ما باشند. نه منصفانه است و نه ممکن است. شاید این قاعده ای بود که توسط پدربزرگ کاتو بیان شده بود که به کاتو کمک کرد تا برادرش را با وجود رویکردهای متفاوت زندگی، دوست داشته باشد و از آن حمایت کند. کاتو بزرگ گفت: “من آماده هستم که اشتباهات همه را ببخشم، به جز اشتباه خودم.” بن فرانکلین، بسیاری از نسلها بعد، قانون حتی بهتری را مطرح کرد: «دیگران را به دنبال فضیلتهایشان بگرد، خودت را برای رذیلتهایت». یا به قول مارکوس اورلیوس، بردبار با دیگران، سختگیر با خود.
تنها کسی که واقعاً به او سخت میگیرید، خودتان هستید. برای اجرای آن نیاز به کنترل نفس شماست – نه به این دلیل که سختگیری با خودتان سخت است، بلکه به این دلیل که اجازه دادن به دیگران از چیزهایی که هرگز اجازه نمیدهید در خودتان بگذرند بسیار سخت است. به آنها اجازه دهید کارهایی را انجام دهند که می دانید برای آنها بد است، به آنها اجازه دهید وقتی چیزهای بیشتری در آنها می بینید سست شوند. اما تو باید. زیرا زندگی آنها در کنترل شما نیست. زیرا اگر نتوانید به مکانی که در آن زندگی می کنید و اجازه دهید زندگی کنید، خود را می سوزانید. به آنها برای تلاششان اعتبار دهید. برای زمینه به آنها اعتبار دهید. ببخش. فراموش کردن. به آنها کمک کنید تا بهتر شوند، اگر آماده کمک هستند. همه مثل شما تمرین نکرده اند. همه دانش شما را ندارند. همه اراده یا تعهد شما را ندارند. همه هم برای این نوع زندگی ثبت نام نکردند! به همین دلیل است که شما باید با مردم مدارا کنید، حتی سخاوتمندانه. هر چیز دیگری ناعادلانه است. همچنین نتیجه معکوس دارد.
سایر کتابهای رایان هالیدی کلیک نمایید
یک نمونه قوی و الهام بخش باشید و بگذارید همین کافی باشد. . . و حتی پس از آن سعی کنید همدل باشید. در آستانه جنگ خلیج فارس، کالین پاول این واقعیت را که در دفترش خوابیده بود را کاملاً از کارکنان خود مخفی نگه داشت. بار روی شانه های او افتاد، نه آنها، و او نمی خواست آنها احساس کنند که باید تلاش کنند – حتی اگر می توانند – با او فداکاری کنند. یکی از منشیهای لینکلن از این که رئیسجمهور هرگز از کسی کمال نخواست، تعجب میکرد، حتی برای دیگران بر استانداردهای بالایی که برای خود تعیین میکرد پافشاری نکرد. در حالی که نظم و انضباط خوب مسری است، ما همچنین میتوانیم آنقدر قوی باشیم که بپذیریم تنها کسی هستیم که باید با چنین مورد شدید آن زندگی کنیم. نظم و انضباط سرنوشت ماست. از آنتونینوس، مارکوس اورلیوس آموخت که تلاش برای فرار از عیوب خود به اندازه کافی کار سختی است که ما را برای یک عمر مشغول نگه دارد. هیچ یک از ما آنقدر کامل نیستیم که بتوانیم زمان زیادی را صرف زیر سوال بردن شجاعت دیگران کنیم، عادات آنها را حذف کنیم، و تلاش کنیم آنها را برای رسیدن به پتانسیل خود سوق دهیم. نه زمانی که خودمان خیلی جلوتر برویم. درک این موضوع نه تنها باید ما را کمتر خشن کند، بلکه باید درک بیشتری نیز داشته باشد.
بهتر است از الگوی کاتو و مارکوس اورلیوس پیروی کنید. کاتو بر برادرش مسلط نبود، او را دوست داشت. مارکوس با برادر ناتنی خود، لوسیوس وروس، بینی خود را نگه نداشت. او چیزهایی برای دوست داشتن و قدردانی در او یافت – چیزهایی که مارکوس خودش نداشت. و از نقاط ضعفش؟ مارکوس از بداخلاقی های برادرش برای بهبود خود استفاده کرد. هر دو با حضور در زندگی یکدیگر بهتر شدند، هر دو با زمینه مشترک و محبتی که در یکدیگر پیدا کردند غنی شدند. این مرحله بالاتر است: زمانی که نظم و انضباط شخصی ما می تواند با شفقت، مهربانی، درک، عشق تکمیل شود. ثمره اعتدال نباید تنهایی و گوشه گیری باشد. این در واقع یک میوه تلخ خواهد بود. برتری سلاحی نیست که شما بر روی دیگران استفاده کنید. در واقع، ما یک کلمه برای آن نوع بی اعتدالی داریم: خودخواهی.
دیگران زندگی متفاوتی را انتخاب خواهند کرد. آنها ممکن است به خاطر انتخاب هایمان به ما حمله کنند – از روی ناامنی یا ناآگاهی. آنها ممکن است برای چیزهایی که ما نفرت انگیز یا بد انضباط می دانیم پاداش بگیرند. و این برای آنهاست که باید با آن کنار بیایند و ما نادیده بگیریم. سفری که ما در اینجا داریم سفر خودشکوفایی است. ما اشتباهات دیگران را به دست سازندگانشان می سپاریم، سعی نمی کنیم همه را دوست داشته باشیم. تصور کنید اگر ما موفق بودیم – نه تنها دنیا خسته کننده می شد، بلکه تعداد افراد کمتری برای یادگیری وجود داشت! هرچه در این امر بهتر باشیم، باید مهربانتر شویم و تمایل بیشتری به نگاه کردن به سمت دیگر داشته باشیم. ما در سفر خودمان هستیم و بله، سفر سخت و دشواری است. اما ما درک می کنیم که دیگران در مسیر خودشان هستند، بهترین کار را انجام می دهند و از آنچه به آنها داده شده است استفاده می کنند. جای ما نیست که قضاوت کنیم جای ماست که آنها را تشویق کنیم و آنها را بپذیریم.
توضیحات تکمیلی
نویسنده | Ryan Holiday |
---|---|
ناشر | Penguin Publishing Group |
شابک | 9780593191699 |
زبان | انگلیسی |
تعداد صفحات | 352 |
قطع | رقعی |
جلد | شومیز |
نظرات مشتریان
.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه ارسال کنند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.