کتاب Pinokyo’nun Rüyası رویای پینوکیو اثر Selvi Atıcı

کتاب Pinokyo’nun Rüyası

غزال در طبقه بالای ساختمانی بود که تاریکی شب در عمیق ترین تاریکی بر او فرود آمد. و زنده بیرون آمدن از آن ساختمان غیرممکن بود. او می خواست حتی برای یک بار در زندگیش بتواند در مورد آینده اش تصمیم بگیرد. او می خواست بتواند نحوه مرگش را انتخاب کند. مردانی که او را تعقیب می کردند وارد آن ساختمان شده بودند و شروع به بالا رفتن از پله ها کردند. او به زودی دستگیر می شد. و دوباره، او باید تصمیماتی را که کسی از طرف او گرفته است، اجرا کند. ترجیح می داد بمیرد تا بازیچه دست دیگران باشد. و خودش را در خلأ رها کرد.

در همان شب، تاریکی بر عمر فرود آمده بود. او تمام روز از بیماران خود مراقبت می کرد و از جراحی به عمل جراحی بعدی عجله می کرد. در حالی که داشت از جاده فرعی که وارد شده بود می رفت تا از ترافیک جلوگیری کند، افکار گیجی که از ذهنش می گذشت با سر و صدای شدید و لرزش قطع شد. پت!

چیزی روی ماشینش افتاده بود. او ابتدا نمی‌توانست بگوید چه خبر است، اما چند ثانیه بعد با دستی زنانه روبرو شد که به سمت شیشه جلویش دراز شده بود. به نظر می رسید که آن دست از عمر التماس می کرد که «من را نگه دار». به محض اینکه او آن دست را گرفت، دیگر هیچ چیز مثل قبل نمی شد. چه برای عمر; و نه برای غزال