کاربران عزیز، تمامی کتاب های زبان اصلی سایت بدون سانسور و متن کامل می باشد
معرفی بررسی و نقد محصول
کتاب کره اسب سرخ
کتاب The Red Pony
پونی قرمز (به انگلیسی : Red Pony ) یک رمان داستانی منطقهای است که توسط نویسنده آمریکایی جان استاینبک در سال ۱۹۳۷ منتشر شد. در ابتدا مجموعهای از ستونهای مجله بود، و در چهار قسمت بین سالهای 1933 و 1936 منتشر شد. داستانهای درون شامل پسری به نام جودی تیفلین است که با پدرش در مزرعهای در کالیفرنیا زندگی میکند. این رمان شامل چندین شخصیت ثانویه است که از زندگی او می گذرند، از جمله بیلی باک مزرعه دار، پدربزرگ اورگان در مسیر عبور از تیفلین، و پیرمردی به نام گیتانو که می خواهد در مزرعه بمیرد. این رمان، مانند بسیاری از رمانهای اشتاینبک، اساساً بر عمق و منحصربهفرد بودن شخصیتپردازی برای ارائه نمایههای واقعگرایانه از سالنامههای غنی فرهنگ و ذهنیت آمریکایی متکی است.
کتاب The Red Pony
کره اسب قرمز زمانی شروع می شود که کارل تیفلین به پسرش جودی یک پونی قرمز هدیه می دهد. جودی که از شادی غلبه کرده است، با عجله با تمام قوانین و محدودیتهایی که پدرش فهرست کرده و مالکیت حیوان، از جمله غذا دادن به آن و مراقبت از غرفهاش، موافقت میکند. جودی از تسویه حساب باشکوه شگفت زده می شود و نام او را گابیلان می گذارد، ادای احترامی به کوه های باشکوه و پر درخت گابیلان که با مزرعه آنها در لبه دره سالیناس همسایه است. پس از اینکه او برای چند هفته پونی را آموزش می دهد و با شخصیت پونی آشنا می شود، پدرش به او اطلاع می دهد که به زودی می تواند او را سوار کند. روز شکرگزاری نزدیک میشود و وقتی جودی او را زیر باران رها میکند، پونی سرما میخورد. بیلی تلاش می کند تا او را معالجه کند و یک کیسه خیس را روی پوزه او قرار می دهد تا چیزی که او معتقد است خفه شدن است را درمان کند. جودی در حالی که شبانه نگهبانی میکند به خواب میرود و اسب در بیرون سرگردان است. بیلی از راه می رسد و به اسب تراکئوتومی می دهد تا بتواند نفس بکشد. پس از آن، جودی رویای بادهای قدرتمند را در سر می پروراند. او از خواب بیدار می شود و متوجه می شود که پونی دوباره گم شده است. او از دور دسته ای از بازوها را می بیند و اسب را می بیند که توسط پرندگان خورده شده است. او به یکی از پرنده ها حمله می کند و بیلی و پدرش او را بیرون می کشند و درسی در مورد شکنندگی زندگی می آموزند.
رمان داستانی کره اسب قرمز
در داستان دوم، جودی مشتاق کشف کوه های دوردست است. یک مرد مسن مکزیکی به نام گیتانو ظاهر می شود و ادعا می کند که در مزرعه آنها به دنیا آمده است. او درخواست می کند تا زمانی که بمیرد بماند، اما کارل تیفلین درخواست او را رد کرده و به او اجازه می دهد تا شب بماند. جودی در طول شب مخفیانه به ملاقات مرد می رود و با او در حال صیقل دادن شمشیر قدیمی اش روبرو می شود. او می پرسد که آیا تا به حال به کوه رفته است یا نه، و گیتانو پاسخ می دهد که رفته است، اما چیز زیادی به خاطر نمی آورد. گیتانو صبح روز بعد، همراه با یک اسب پیر، عید پاک، ناپدید می شود. جودی چیزهای باقی مانده اش را جستجو می کند اما شمشیر را پیدا نمی کند. همسایه ای ادعا می کند که گیتانو سوار بر اسب را به کوهستان دیده است. پدر جودی به شوخی می گوید که او را از مسئولیت دفن اسب نجات داده است. داستان زمانی به پایان می رسد که جودی برای چهره های گمشده مرد و اسب غمگین می شود،
بخش سوم کتاب The Red Pony
در بخش سوم، آقای تیفلین به این نتیجه می رسد که جودی باید مسئولیت بیشتری را بیاموزد و قصد دارد اسبی به نام نلی را برای کار به مزرعه همسایه ببرد. هزینه آن پنج دلار است و جودی با کار سخت تمام تابستان هزینه را جبران می کند. پس از سه ماه، بیلی اعلام می کند که نلی باردار است. جودی و بیلی از او مراقبت می کنند و جودی متوجه می شود که مادر بیلی هنگام زایمان مرده است. بیلی پس از بزرگ شدن با شیر مادیان، دلیل خوب بودن او با اسب ها را به این دلیل می داند. جودی با شنیدن این موضوع که گاهی برای نجات مادر در زایمان باید کره کره را قربانی کرد، نگران می شود. بیلی به گابیلان فکر می کند، اسب پیرش که در اثر خفه شدن مرد. او می ترسد که نلی نیز سرنوشت غم انگیزی داشته باشد.
جودی شب از خواب بیدار می شود و می رود تا نلی را بررسی کند و هیچ چیز اشتباهی نمی بیند. او دوباره بیدار می شود و متوجه می شود که او در حال زایمان است. تولد موفقیت آمیز است، اما منجر به مرگ نلی می شود. جودی موافقت می کند که به بچه اسب کمک کند، اما تصاویر تولد وحشتناک او را تسخیر می کند.
بخش پایانی کتاب رمان داستانی کره اسب قرمز
در بخش پایانی، جودی توسط پدربزرگش ملاقات می کند. کارل تیفلین شکایت می کند که پدرشوهرش همیشه بارها و بارها داستان می گوید. خانم تیفلین و بیلی استدلال می کنند که او حق را به دست آورده است زیرا این داستان های شگفت انگیز را زندگی کرده است. صبح بعد از ورود، کارل دوباره سر میز صبحانه شکایت می کند و استدلال می کند که داستان های تمام شده نیازی به گفتن مکرر ندارند. در آن لحظه پدربزرگ وارد می شود. بعدها، او غمگین به نظر می رسد و تصدیق می کند که داستان هایش ممکن است خسته کننده به نظر برسند، اما هر کدام تلاش های منحصر به فردی برای انتقال تجربه ای است که او آن را بسیار ارزشمند می داند. جودی او را دلداری می دهد و به او می گوید که می خواهد شبیه او باشد. داستان زمانی به پایان می رسد که او برای پدربزرگش لیموناد آماده می کند و احترام خود را برای او تجدید می کند.
نظرات مشتریان
.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه ارسال کنند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.